ماهی سیاه کوچولو



چند وقت پیش دخترخاله‌ام بهم زنگ زد و گفت که پسرها برای یک لیگ رباتیک ثبت نام کردند و آیا من می‌تونم بهشون کمک کنم یا نه. با وجود تمام مشغله‌ای که داشتم کار با این دو تا پسر خلاق بامزه حرف گوش نکن:) برام جذاب به نظر رسید و بلافاصله قبول کردم. 
چند شب پیش اومده بودند پیشم و وقتی داشتن از ایده‌های فضاییشون می‌گفتن بهشون یادآوری کردم قوانین مسابقه میگه ولتاژتون نباید از 24ولت بیشتر باشه و این میزان برای راه انداختن ایده‌های شما کافی نیست. حسابی توی ذوقشون خورد. وقتی داشتند ایده‌هاشون رو بهینه می‌کردند و برآورد می‌کردند که چه میزان ولتاژ نیاز دارند، مجدد وارد شدم تا یک درس دیگه از فیزیک رو بهشون بگم و اون اینه که از انرژی ورودی شما، بخش قابل توجهی به صورت گرما تلف میشه و نمی‌تونید روی همه 24 ولت حساب باز کنید. شروع کردند به چونه زدن که بهشون گفتم بچه‌ها این قانون فیزیکه! هیچ وقت راندمان صد در صد نمیشه! همزمان با ادای این جملات، سیلی محکمی توی گوشم خورد! هیچ وقت راندمان صد در صد نمیشه! ذهنم پر کشید سمت همه تلاش‌ها، همه ورودی‌هایی که میخواستم به همون اندازه ازشون خروجی بگیرم، همه وقتایی که زمان و انرژی که برای یک کاری گذاشته بودم رو با نتیجه مقایسه می‌کردم و هیچ وقت راضی نبودم چون تابع تبدیل این سیستم، یک نمیشد!! 
دلم به حال خودم سوخت! چرا قوانین فیزیک یادم رفته بود؟ چرا انقدر به خودم فشار آوردم ولی هیچ وقت از نتیجه راضی نشدم؟ چیه این کمال گرایی بیخود؟ 
دلم میخواد دست فاطمه‌ای که انقدر بی دلیل به خودش سختی داده رو بگیرم و باهاش همدلی کنم. بگم بیا برای همه این روزایی که گذروندی گریه کن و حالا دنیای واقعی رو بپذیر. دنیایی که توش با همه نقص‌ها و خلل و فرج‌هات قشنگی و کافی:)


آخرین مطالب

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

تحقیقات بازاریابی آموزش بهینه سازی سایت fanushonar teenagersm دلنوشته با خدا خلاصه کتاب تفسیر قرآن کریم آیات برگزیده محسن قرائتی مدیریت کشاورزی punk4 محتوا نويس وب آذربایجان پرس